ماجرای دل دادن به یک دنیای نرم و نازک
همه چیز از یک بازدید علمی شروع شد...
دختران پرانرژی مدرسهمان، مهمان یک نوغانداری شدند؛ جایی که دنیای آرام و پنهان کرمهای ابریشم، پرده از شگفتیهایش برداشت.
چشمهای کنجکاو بچهها، با دیدن این موجودات کوچک و صبور، پر از برق شد...
دلها با کرمهای ابریشم گره خورد،
و چندتا از آنها، مهمان مدرسه ما شدند!
از آن روز، گوشهای از راهرو مدرسه تبدیل شد به خانهی گرم کرمها...
دانشآموزان، با عشق و دقت از آنها مراقبت کردند؛
برایشان برگ توت آوردند، آرام با آنها حرف زدند، حتی برایشان شعر خواندند...
کرمها بزرگ و بزرگتر شدند،
تا اینکه در سکوتی شگفتانگیز، شروع کردند به تنیدن پیله...
پیلههایی لطیف، روشن، و پر از راز...
اکنون، پیلهها آمادهاند برای مرحلهی خشک شدن،
و ما با چشمانی پر از افتخار، نظارهگر پایانی زیبا برای این قصهی نرم و نقرهای هستیم.
این فقط یک بازدید نبود؛
در دلش مراقبت بود، صبر بود، و لمس کردن معجزههای سادهی طبیعت…