نوشته شده در 30 شهریور 1404، ساعت 22:14

ماجرای دل‌دادن به یک دنیای نرم و نازک

ماجرای دل‌دادن به یک دنیای نرم و نازک

ماجرای دل‌دادن به یک دنیای نرم و نازک
همه چیز از یک بازدید علمی شروع شد...
دختران پرانرژی مدرسه‌مان، مهمان یک نوغانداری شدند؛ جایی که دنیای آرام و پنهان کرم‌های ابریشم، پرده از شگفتی‌هایش برداشت.
چشم‌های کنجکاو بچه‌ها، با دیدن این موجودات کوچک و صبور، پر از برق شد...
دل‌ها با کرم‌های ابریشم گره خورد،
و چندتا از آن‌ها، مهمان مدرسه ما شدند!
از آن روز، گوشه‌ای از راهرو مدرسه تبدیل شد به خانه‌ی گرم کرم‌ها...
دانش‌آموزان، با عشق و دقت از آن‌ها مراقبت کردند؛
برایشان برگ توت آوردند، آرام با آن‌ها حرف زدند، حتی برایشان شعر خواندند...
کرم‌ها بزرگ و بزرگ‌تر شدند،
تا اینکه در سکوتی شگفت‌انگیز، شروع کردند به تنیدن پیله...
پیله‌هایی لطیف، روشن، و پر از راز...
اکنون، پیله‌ها آماده‌اند برای مرحله‌ی خشک شدن،
و ما با چشمانی پر از افتخار، نظاره‌گر پایانی زیبا برای این قصه‌ی نرم و نقره‌ای هستیم.
این فقط یک بازدید نبود؛
در دلش مراقبت بود، صبر بود، و لمس کردن معجزه‌های ساده‌ی طبیعت…

اما اینجا پایان ماجرا نبود...
دختران مدرسه‌مان که حالا خودشان تجربه‌داران دنیای نوغانداری بودند، تصمیم گرفتند دل‌های کوچک‌تری را هم شریک این شگفتی کنند.

با لبخند و ذوق، از دانش‌آموزان دبستان همسایه ،  دعوت کردند تا از کرم‌های ابریشم بازدید کنند.
در کنار پیله‌ها ایستادند، با حوصله توضیح دادند، سؤال‌ها را پاسخ دادند و با شور کودکانه، نقش همیاران سمپاد را بازی کردند...

این‌بار، نه فقط تماشاگر طبیعت،
که آموزگارِ عشق به طبیعت شدند…

ماجرای دل‌دادن به یک دنیای نرم و نازک

30 شهریور 1404، ساعت 22:14۲۰ دقیقه مطالعه
ماجرای دل‌دادن به یک دنیای نرم و نازک

ماجرای دل‌دادن به یک دنیای نرم و نازک
همه چیز از یک بازدید علمی شروع شد...
دختران پرانرژی مدرسه‌مان، مهمان یک نوغانداری شدند؛ جایی که دنیای آرام و پنهان کرم‌های ابریشم، پرده از شگفتی‌هایش برداشت.
چشم‌های کنجکاو بچه‌ها، با دیدن این موجودات کوچک و صبور، پر از برق شد...
دل‌ها با کرم‌های ابریشم گره خورد،
و چندتا از آن‌ها، مهمان مدرسه ما شدند!
از آن روز، گوشه‌ای از راهرو مدرسه تبدیل شد به خانه‌ی گرم کرم‌ها...
دانش‌آموزان، با عشق و دقت از آن‌ها مراقبت کردند؛
برایشان برگ توت آوردند، آرام با آن‌ها حرف زدند، حتی برایشان شعر خواندند...
کرم‌ها بزرگ و بزرگ‌تر شدند،
تا اینکه در سکوتی شگفت‌انگیز، شروع کردند به تنیدن پیله...
پیله‌هایی لطیف، روشن، و پر از راز...
اکنون، پیله‌ها آماده‌اند برای مرحله‌ی خشک شدن،
و ما با چشمانی پر از افتخار، نظاره‌گر پایانی زیبا برای این قصه‌ی نرم و نقره‌ای هستیم.
این فقط یک بازدید نبود؛
در دلش مراقبت بود، صبر بود، و لمس کردن معجزه‌های ساده‌ی طبیعت…

اما اینجا پایان ماجرا نبود...
دختران مدرسه‌مان که حالا خودشان تجربه‌داران دنیای نوغانداری بودند، تصمیم گرفتند دل‌های کوچک‌تری را هم شریک این شگفتی کنند.

با لبخند و ذوق، از دانش‌آموزان دبستان همسایه ،  دعوت کردند تا از کرم‌های ابریشم بازدید کنند.
در کنار پیله‌ها ایستادند، با حوصله توضیح دادند، سؤال‌ها را پاسخ دادند و با شور کودکانه، نقش همیاران سمپاد را بازی کردند...

این‌بار، نه فقط تماشاگر طبیعت،
که آموزگارِ عشق به طبیعت شدند…